پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

فرزند ایران زمین

پرهام و رهام

پرهام پسر بزرگ خانواده جليلي با پدرش تو يك رو و يك ما بدنيا آمده (نهم تير)و رهام پسر كوچيك خانواده با مادرش تو يك روز و يك ماه بدنيا آمده(بيست وسوم بهمن). دعاي پدر خانواده، خدايا به كل خانواده سلامتي و عاقبت بخيري بده الهي آمين
5 اسفند 1395

داداشی جون پرهام

داداشی پرهام الان شش ماه تو دل مامانشه و پرهام برای دیدن داداشش روز شماری میکنه اخه پرهام جان عاشق این بود که داداش داشته باشه
5 آبان 1395

Tavalod 4 salegit mobarak parham jan

سلام عزیزم تولدت میارک خوشگلم  تو همیشه برای ما خوش خبر بودی و بازهم تو روز تولدت یه خبر خوب گرفتیم و خبر اینکه مامانی رفت دکتر سونوگرافی و خدا بهمون لطف کرده و یه فرشته کوچولو داده مثل خودت
13 تير 1395

سفرنامه آقا پرهام (استانبول شماره 2)

خب يكي ديگه از جاهاي ديدني استانبول شبهاي خيابان استقلالش هست كه اونجا از همه جاي دنيا هستند كسانيكه با پوشش و فرهنگ خودشون مي نوازند و هنر كشورشون رو نشون مي دهند اين هم از عكسهايي كه قول داده بودم ...
29 مهر 1394

سفرنامه آقا پرهام(استانبول)

خب پرهام جان، اگه يادت مانده باشه ما يه سفر رفتيم تركيه حدودا 3 سال و 3 ماهت بود شما به هواپيما ميگفتي هپييا ما حدودا 4 صبح رسيديم هتل و استراحت چند ساعته اي كرديم و بعد راه افتاديم براي گردش تو شهر بزرگ و قشنگ استانبول ما تو اين سفر جاهاي ديدني استانبول مثل ميدان تكسيم كه شما اونجا با كبودترها كلي بازي كردي و برج گالاتا ،مسجد سلطان احمد ،موزه اياصوفيا، توپكاپي و جزيره بيوكادا، اسكله هاي زيباشون با اون ماهي كباباي خوش مزه كه رو قايقاي شناور براي ما درست مي كردن و از همه جالبتر براي تو بزرگترين آكواريوم اروپا كه از همه اينها ما ديدن كرديم عكسها رو تو سفرنامه 2 حتما ميگذارم لذت برديم و مخصوصا براي مامان جذابيت خريد از بازار ه...
29 مهر 1394

پرهام شيطون و بازيگوش

شيطنت هاي پرهام تمومي نداره از گريه هاي الكي گرفته تا عشوه هاي بابا كش كه براي رسيدن به اهدافش بسته به نياز ازشون استفاده مي كنه و بريزو بپاشهاي هر روزش كه مامان زهره رو كلافه كرده آقا پرهام اين نوشته هاي من داره ثبت تاريخ ميشمه پس دقت كن  ...
28 شهريور 1394

پرهام قصه گو

پرهام ديشب براي مامان و بابا قصه گفت: مامان:پرهام برامون قصه ميگي؟ پرهام :اهيم(يعني بله) بابا :بگو بشنويم پرهام :لالا بزنيد لالا بزنيد مامان . بابا :باشه پرهام :يكي نبود به گوران(قران)(قران همون خدا هست) لوپتو بكشم  مامان بابا : خوب بعدش  پرهام همين ديگه يكي نبود به گران لوپتو بچشم بابا:؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! مامان :اي قربون پسرم تو اگه اين زبون رو نداشتي چي ميشود تو اگه نبودي من چكار مي كردم و ............... بابا:خور پوف خور پوف خور پوف
16 تير 1394