پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

فرزند ایران زمین

آخه درسته آقا پرهام از الان؟

خوب ديشب بابايي خسته كوفته آمد خونه اما ماماني بخاطر شما من رو مجبور كرد برم انباري و آنجا رو تميز كنيم تا يه سري وسائل از جمله ميز هالتر و وزنه هاي من بيچاره بره تو انباري تا وسائل نو و آنتيك شما جاش رو بگيره، آخه درسته ......؟
13 ارديبهشت 1391

فعلا ما رو .....

فعلا مارو ترسوندي آقا پرهام چند روزه پيش دل ماماني خيل درد گرفت رفتيم دكتر و دكتر گفت نوار قلب بايد ازت بگيرن اين كار انجام شد ،آره ضربان قلبت خيلي تند ميزنه و ميتونه خطرناك باشه و دكتر گفت احتمالا يه شك عصبي بوده اما از اين به بعد ماماني و يه جورايي هممون بايد خيلي مواظب باشيم كه ماماني ديگه فشار عصبي نداشته باشه اشاالله درست ميشه ماكه توكل كرديم به خدا
13 ارديبهشت 1391

لگد زدن

خوب بابايي ديگه لگد زدنهات هم به وضوح ديده ميشن كه ميزني به شكم ماماني اما نميدونم چرا تا من ميام نگاه كنم ديگه لگد نميزني اما بابايي چندبار بهت ركب زده و ديده چطوري شيطوني ميكني ايشاالله هميشه سلامت باشي
13 ارديبهشت 1391

خاطرات و دل مشغولیات مامانی

پرهام کوچولو اینجور که معلومه تو از اون بچهای شیطونی شبها تازه از 12 شب به بعدشروع می کنی به تکون خوردن تا  صبح زود، وروجکی هستی تو هر وقت که گشنته اون پاییین نشستی و نافه مامانی رو میکشی غذا می خوای  تا سیر میشی ول می کنی شبها خوابیدنم رو خیلی سخت کردی مخصوصا زمانی که مجبورم به پهلو بخوابم پسری هر وقت بابایی می خواد باهات حرف بزنه دیگه قایم میشی، وقتی تکون میخوری انگار که یه ماهی تو شکمم وول میزنه نمی دونم پسرم تو چه شکلی هستی ولی خیلی دوست دارم شبیه خودم باشی از اون پسرای سفید و توپول موپول باشی سالم و خوش سیرت و خوش سیما و خنده رو باشی صبور باشی و مامان و بابا رو اذیت نکنی به دنیا اومدی شبها دیگه بخوابی تازه بابایی هوامون رو دار...
8 ارديبهشت 1391

پرهام سرخ پوش

خوب آقا پرهام اين هم يه تيم كه بابايي تو سايت باشگاه پرسپوليس برات خريده اسم تيمت هم پرهام سرخ پوش هستش البته تو صفحه مجازي، اميدوارم تا زماني كه خودت بتوني اين تيم رو دست بگيري و كارهاش رو انجام بدي بابايي بتونه كلي كاپ جمع كنه راستي اسم ليگ هم هست ردكاپ(redcup) مبارك آقا پرهام
22 فروردين 1391

فرار از خطر در سال 91

خوب تو سال جديد كه ما شمال بوديم يه شب رفتيم خونه دختر عموي من (يعني بابايت آقا پرهام) از قضا دختر عمم هم اونجا بودند كه ما رسيديم و سلام وتبريك سال نو كه ديديم بجه دختر عمم ابله مرغون داره و ماماني هنوز ابله مرغون نگرفته همين شد كه زود از انجا امديم بيرون وتلفني از دختر عمم دوباره معذرت خواستيم كه ناراحت نشه از كار ما البته بنده خدا خودش تا زهره جون رو ديد ازش پرسيد و ميشه گفت خودش به ما اطلاع داد و ما ازش ممنونيم ايشاالله نينيش زودتر خوب بشه . اين گدشت تا چند روز پيش كه ماماني با دوستش رفته بود بيرون خاله مرضيه (دوست ماماني )ماشين رو بد پارك كرده بود و لب جوب بود وماماني هم بي احتياطي كرد افتاد تو جوب و پاهاش كلي زخم شد اما اينطور كه مي گه...
21 فروردين 1391

مسافرت تو سال جدید

سلام ، تو سال جدید آقا پرهام اولین مسافرتش رو تو دل مامانیش به شمال رفت و مثل اینکه بهش خیلی خوش گذشته و نمی خواد برگرده از حال مامانیش که انجوری معلومه
21 فروردين 1391

خانه تكاني

خوب پرهام جان نزديك سال نو هست و ما در حال خانه تكاني بابايي پدرم درومد انقدر كار كردم البته من ممنون هستم از تو و ماماني كه پا به پاي من كار كرديد . دوستتون دارم
27 اسفند 1390