پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرزند ایران زمین

سونوگرافی دوم

  ما خیلی استرس داشتیم تا روز سونوی دوم برسه تازه تو این مدت هم زهره جون همش حالش بد بود و ما چترو خونه مامان بابام وا کردیم که دستشون درد نکونه خوب مواظب زهره جون بودن و زهره جونم خیلی تو روحیش تاثیر مثبت گذاشته بود این موضوع، زهره جون صبح رفت نوبت گرفت و برگشت و ظهر بابام بردتش آزمایشگاه  برای آزمایش ........    خانوم دکتر مهربون و خوب زهره جون اسمش خانم دکتر واسعی بود که سونو رو انجام داد و زهره جون صدای ضربان قلب نی نی مونو شنید وای چه لحظه ای میتونست باشه کاش منم بودم وبعد خانم دکتر به زهره جون میگه نی نی ما 6 هفته 5 روزش هورا هورا ...
3 دی 1390

جشن سه ماهگی

خب باید یه جشن سه ماهگی بگیریم . به دو دلیل : 1.چون دیگه احتمال سقط جنین خیلی کم شده و دیگه نیست انشااله توکل به خدا 2.تهوع زهره جونم دیگه خیلی کم می شه و حالش رو به بهبودی میره انشااله
3 دی 1390

هفته سیزدهم

زهره جون با نی نی تو دلش الان دارن هفته سیزدهم از زندگی مشترکشون رو تجربه می کنن تو این هفته نی نی مون حدودا 7/5 سانتیمتر قدشه و وزنش حدودا به 30 گرم رسیده بدنش شکل کاملی به خودش گرفته و سرش به اندازه یک/ سوم کل بدنش شده و دیشب مامانیش رو کلی اذیت کرده                ای بد جنس ...
3 دی 1390

ایکس باکس

عجب بازی این ایکس باکس زهره جون همش ماشین بازی می کرد بعدشم می گفت واسه بچم استرس خوب نیست اما بازم بازی می کرد . ای ایکس باکس شیطون اگه بچم یه چیزیش بشه من میدونم تو ای ... ای....ای ...ایکس باکس
3 دی 1390

حال خراب مامانی

زهره جون دیشب خیلی حالش بد بود تا جایی که انقدر حال تهوع پیدا کرد که کارش به سروم کشید تا صبح صبحم که بردمش بیمارستان میلاد واسه اکوی قلبش که وقت داشت برگشت هم بابا رفت دنبالش الانم زنگ زدم انقدر حالش بد بود که داشت گریه می کرد آخی زهره جونم گریه نکن خوب می شی زود انشااله
3 دی 1390

دزد گوشی بابایی

شاید این موضوع ربطی به نی نی مون نداشته باشه اما خواستیم یه درد دلی با نی نی مون کرد باشیم . چند روز پیش گوشی بابایی رو دزدیدن من زمانی متوجه شدم که دیگه رسیده بودم خونه و از این متعجب بودم که چرا با اینکه من کمی تاخیر داشتم چرا زهره جون به من زنگ نزده قافل از اینکه گوشیمو دزدیدن زود به زهره جون گفتم با گوشی خودش گوشی منو مکان یابی کنه تا حدودی هم موفق شده بودیم و اون رو از آزادی تا پایین یافت آباد نزدیک پارک نرگس کوچه تورانی مکان یابی کردیم اما به انجا که رسیدیم گوشی خاموش شد و ما دست از پا دراز تر برگشتیم شب سختی بود اما سعی کردم به روم نیارم تا زهره جون و تو که تو دل مامانی بودی زیادتر ناراحت نشید . روز بعد هم رفتیم شکایت کردیم تا ببینی...
30 آذر 1390

دعا های شبانه مامانی برای تو

مامانی هرشب قبل از خوابیدن کمی با تو صحبت می کنه و بعد چند نا سوره از قرآن رو برات میخونه تا سلامت باشی .قول بده بزرگ شدی حتما از مامانی تشکر کنی اگه بدونی در اوج لذت از وجود تو چقدر سختیها رو تحمل می کنه من که ازش خیلی ممنونم. ممنون زهره جون ...
27 آذر 1390

طب بوعلی سینا

      ما دیشب برای شب نشینی رفتیم خونه خاله زهره جون اونجا بحث این شد که بفهمیم نی نی مون دختر یا پسر، آخر به این نتیجه رسیدیم که از طب سنتی این موضوع رو متوجه بشیم، پس خاله رفت و یه زنجیر طلا اورد و روی دست زهره جون(سمت نبضش)با فاصله و به شکل عمودی نگه داشت و گفت اگه به موازات دستش جلو عقب بشه پسر و اما اگر برعکس باشه دختر و نی نی ما پسر بود. من اول باورم نشد ولی زمانی که خودم اینکارو انجام دادم قبول کردم و اون میدان مغناطیسی رو حس کردم تازه این کار بعد از چند ثانیه خود به خود متوقف می شد و بعد چند ثانیه دوباره به حرکت در میومد که نشان دهنده بچه دوم می شد. نی نی جونم برام خیلی جالب بود
26 آذر 1390

آرزوهای کودکی بابایی

سلام کوچکوی بابا می خوام برات از آرزوهای کودکیم بگم اینکه من آرزو داشتم اتوبوس دوطبقه سوار بشم(طبقه بالا صندلی جلو) از پل عابر پیاده رد بشم و کفش میخی بپوشم و فوتبال بازی کنم با بچه محلام   شاید وقتی که بتونی این خاطره رو بخونی بگی چه آرزوهای بی خودی اما اون زمانها همه بچه ها کم توقع بودن و البته کنجکاو امیدوارم برات جالب بوده باشه.
26 آذر 1390